گلی سرخ برای محبوبم
” جان بلا نکارد” از روي نيکمت برخاست . لباس ارتشي اش را مرتب کرد و به تماشاي انبوه جمعيت که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش ميگرفتند مشغول شد. او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را ميشناخت، دختري با يک گل سرخ. از سيزده ماه پيش دلبستگي اش به او آغاز...
آخرین دیدگاهها